بگویی" جانم"....هیچ چیز دنیا را با این عوض نمی کنم....آرامش چشمانت بی تابم میکند...تو برایم بهترینی...دعا کن برایم مهربانم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نگو که نشنیدی حرفهایم را.....دردهایم را....نگو که ندیدی اشک هایم را...باور نمیکنم.....همین که با تو آرامم پس می شنوی چه می گویم پس می بینیم بهترین بهترینم....دلم را به تو سپردم..خودت می دانی و دلم....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قلب من در قلب تو در جان توست
ــــ
این شقایق را نگاهی سرد پرپرمیکند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه سیب های ِ سرخ و همه شمعدانی ها ، سلام های ِ من هستند که از اتاق ِ کوچک دلم برایت پست کردم.
وقتی از تو می نویسم واژه هایم پرنده می شوند و آهسته آهسته از پلک هایم خورشید می ریزد .
اگر خودخواهی نبود برایت می نوشتم که خداوند تو را برای ِ دل ِ من آفریده است.
برای ِ لحظه های ِ آسمانی ِ من ...
کاش زودتر برگردم ،
دلتنگ ِ تو هستم!
همین.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مداد ِ ســیاهم را بر میــدارم ،
جـاده اے مــے کشــم از اینجا تا خود ِ خــــُـــــدا ...
ســفرے به مقــصد ِ آغوشــش ،
تـــــــــــو کـه خوبـــ میــدانــے
رویاهـاے رنگــے ام, حوالـے ِ خــانه خـــُـــدا پرســـه مــے زننــد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست
می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن
دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای
بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان
تويي اميد تپيدن اين دل